شاد زیستنمقالات

۶ تاثیری که قرنطینه در بهبود زندگی من داشته است

0
قبل از خواندن ادامه‌ی متن باید به این دو نکته‌ی مهم و ضروری توجه داشته باشید:
1ـ کسی از آشنایانم به ویروس کوید-19 مبتلا نشده است.
2ـ شغلم را از دست نداده‌ام.
از این که برخی از مردم درباره‌ی پیشرفت در دوران بحران صحبت می‌کنند، در حالی که خودشان اصلا در وضعیت بحرانی قرار نگرفته‌اند، متنفرم. به نظر می‌آید که گوینده‌ی این نوع از حرف‌ها قصد گول زدن من را دارد.
ممکن است بیمار شوم، ممکن است شغلم را از دست بدهم، اگر این اتفاق‌ها افتاد، آن‌گاه در آن شرایط راجع به آن مسائل خواهم نوشت. اما الان این کار را نمی‌کنم. فعلا در حال حاضر، تقریبا هر لحظه‌ی زندگی ام را با قدردانی و شکرگزاری بی‌پایان سپری می‌کنم و خوشحالم که زنده و سرحال هستم.
با تاب روان همراه باشید و درباره چند نکته‌ای که به بهبود زندگی‌ من کمک کرده است، بخوانید. هرچند به نظر می‌آید که دنیا در حال نابود شدن است.
1. متوجه شدم که وقتی خودم را وقف همسرم می‌کنم، نتایج خوبی خواهد داشت
در میان این بحران، کِیت 30 ساله شد. اگرچه ما هر روز برای با هم گذراندن وقتی را خالی می‌کردیم، اما در آن روز خاص از شغلم مرخصی گرفتم. روز بعد وقتی ایمیلم را چک کردم، پیامی را دیدم که باعث شد بیش از پیش به خود ببالم و حس غرور و افتخار کنم.
تو یک روز کاری‌ات را برای تولد همسرت مرخصی گرفتی؟ به این می‌گویند فداکاری
بسیاری از مردم در حال دعوا و مشاجره با همسر خود هستند. اما من خوشحالم از این‌که من و کِیت وقت‌مان را با خوشی و آرامش در کنار هم سپری می‌کنیم. احساس می‌کنم دوباره به دوران دانشگاه خود برگشته‌ایم. اکنون ازدواج کرده‌ایم (این را داشته باش) و همچنان از کنار هم بودن لذت می‌بریم. به دنبال باقی‌مانده‌ی نان و روغن زیتون می‌گردیم تا برای خودمان تصویرپردازی کنیم که در پاریس هستیم.
وقتی که درگیر بحران‌های امروزی نیستیم و خودمان را وقف یکدیگر کردیم و با هم وقت می‌گذرانیم، در این روزهای پراسترس برای غلبه کردن بر مشکلات ، خیلی راحت‌تر از پس همه‌چیز برآمدیم. در این قرنطینه حتی برای یک بار هم، با هم مشاجره و بحث نکردیم.
2. شاید خودم قرنطینه باشم، اما خاطراتم منزوی و قرنطینه نیستند
دیروز یک لیوان نوشابه نوشیدم. دهانم به من گفت: این نوشابه است. مغزم گفت: این بیسبال و نور خورشید و هات داگ است.
نان با طعم موز که هفته‌ی پیش آن را خوردم، فقط یک نان با طعم موز ساده نبود. بلکه ترکیبی از کف چوبی آپارتمان قدیمی‌ام، همراه با بوی قهوه ‌ای بود که در آن زمان عادت داشتم آن را بنوشم. خودکاری که با آن اولین پیش‌نویسم را نوشتم، مرا یاد روز ولنتاین سال 2018 می اندازد. کِیت به من گفت: «تو یک نویسنده هستی، حتما به یک خودکار خوب لازم داری.» ذوق‌زده شدم. هنوز هم قند در دلم آب می‌شود.
تا قبل از این، تمام وسایلم فقط یک وسیله بودند. اما اکنون می‌بینم که همه‌ی آن‌ها بخشی از زندگی من شده‌اند و به هم مرتبط هستند. خیلی خوب و لذت‌بخش است که خاطرات را به یاد بیاوریم و آن را مرور کنیم.
3. در همین مدت، بیش‌اندیشی را به طور کل کنار گذاشتم
توجه و تمرکزم را به سمت هر لحظه و هر ساعت منعطف‌تر کردم. تمام کاری که از طلوع تا غروب خورشید انجام می‌دهم، نفس کشیدن و ادامه دادن به همین کار است. این تنها هدف اصلی من است. زمانی که برای خوابیدن آماده می‌شوم، می‌گویم: «خدایا شکرت». هیچ‌وقت در طول زندگی‌ام به این اندازه برای شروع یک روز دیگر ممنون و قدردان نبوده‌ام.
به طرز شگفت‌آوری، اضطرابم نسبت به ایمیل ها، پروژه‌ها و تماس‌های کنفرانسی به طور کلی از بین رفت. دیگر در نظرم چندان مهم و ضروری نیستند.
4. اتفاق‌هایی که در درازمدت ممکن بود بیفتد را دست‌کم نمی‌گیرم
در تاریخ 27 مارس، برای تغییر دادن پروازم به سایت Southwest سر زدم. ظاهرا نمی‌توانستم هواپیمایی را پیدا کنم که ظرف 26 ساعت آینده بتواند پرواز کند.
زمانی که روی تاریخ‌های جدید برای پرواز کلیک می‌کردم، اتفاق جالبی افتاد. به وضوح می‌توانستم در 6 ماه آینده، خودمان را در سفر تصور کنم. با خود فکر کردم: «یک لحظه صبر کن. الان می‌توانم تصمیم جدی‌ای برای تجربه‌ای تازه در آینده بگیرم.»
قبل از آن موقع «6 ماه آینده در سفر» برای من معنا نداشت. چه کسی وقت داشت تا به ماه اکتبر فکر کند در حالی که تازه وارد ماه مارس شده بودیم؟ با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیدم که اگر برنامه‌ی سفر را تغییر می‌دادیم، می‌توانستیم همان اوایل به «B&B»، یعنی همان جایی که کِیت دوستش داشت، سفر کنیم.
بلیتها را رزرو کردیم. آینده را بهبود بخشیدیم.
5. در این مدت یاد گرفتم که باید حساب‌شده عمل کنم
آمریکا در 50 سال گذشته تماما در حال رشد و پیشرفت بوده است. همه‌چیز را گسترش داد. همه‌چیز را بهتر کرد. همواره ماشین‌ها و دستگاه‌ها در حال کار کردن بودند. اما اگر به گُلی بیش از مقدار مورد نیازش آب دهید، پژمرده می‌شود و اگر افراد را در ناز و نعمت غرق کنید، به مرور تنبل می‌شوند.
من درباره این که با کِیت دعوا نکردم، به شما کمی دروغ گفتم. ما یک مرافعه کوچک داشتیم. کیت چیزی از مغازه نیاز داشت، اما به من این اجازه را نمی‌داد که بروم و برایش آن را تهیه کنم. آیا می‌توانید شام را بدون گوشت بوقلمون تصور کنید؟
آیا می‌دانید وقتی راحتی‌های طبیعی شما از بین می‌رود چه اتفاقی می‌افتد؟ خود را با شرایط وفق می‌دهید، تغییر می‌کنید، یاد می‌گیرید و رشد می‌کنید.
6. نحوه‌ی نوشتن را دوباره به خودم یادآوری کردم
نوشتن به من شهرت بخشید. سپس در عرض چند ماه این اتفاق‌ها افتاد: جسور شدم، همسر برادرم فوت کرد، مادرِ مادربزرگم و یکی از دوستان دوران دبیرستانم هم فوت کردند. اهدافم از بهتر نوشتن به پیدا کردن طرفدار و حامی تغییر یافت. مدیوم (یک رسانه‌ی آنلاین برای انتشار نوشته و مقاله است) الگوریتم خود را تغییر داد. شرکتی که برایش کار می‌کردم، فروخته شد. همه اعضای گروهم یا اخراج شدند یا دست از کار کردن کشیدند.
روز به روز، کمتر و کمتر نوشتم تا این که به طور کامل دست از نوشتن برداشتم.
از راه نادرستی برگشتم. مردم سالیانه 100هزار دلار در مدیوم درآمد داشتند و من این را می‌خواستم. به جای این‌که برای افراد بنویسم و آن‌ها را مخاطب خودم قرار بدم، برای الگوریتم مدیوم می‌نوشتم. این کار خسته‌کننده و احمقانه بود. چون درآمد از طریق خواننده بدست می‌آید، نه الگوریتم‌های مدیوم.
در این دوران پانادمی، بازبینی کارهای قبلی‌ام را آغاز کردم. تادِ جوان (تاد نام نویسنده‌ی متن است؛ به خودش در جوانی خطاب می‌کند) شگفت زده‌ام کرد. او به تحت تاثیر قرار دادن ربات‌ها اهمیتی نمی‌داد. او به دنبال یافتن طرفدار برای خودش نبود. او از چیزی می‌گفت که لازم بود گفته شود و کارش را تمام می‌کرد.
تلاش می‌کنم که بیشتر شبیه تادِ جوان باشم. سعی دارم که حقیقت را بنویسم و به الگوریتم اهمیتی ندهم.
امیدوارم از این مقاله لذت برده باشید.

 

منبع: یوکن

لغات روانشناسی ۷

مقاله قبلی

گذر از سختی‌های زندگی با استراتژی چند روانشناس بالینی

مقاله بعدی

شما همچنین ممکن است دوست داشته باشید

نظرات

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *