داستانک

ریشه های زندگیت را قوی کن

0
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم.
به خدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
او گفت: آیا درخت سرخس و بامبو را
می بینی؟
پاسخ دادم: بلی
فرمود: ‏هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نکردم.
در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. که در ‏مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از ۱۰۰ فوت ‏رسید. طی این ۵ سال، ریشه ‏های بامبو به اندازه کافی قوی شده بودند تا آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم کنند.
خداوند در ادامه فرمود: آیا می‏ دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ‏ساختی. من در تمامی این مدت ‏تو را رها نکردم. همانگونه که بامبوها را رها نکردم. ‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنن. ‏زمان تو نیز که فرا برسد، تو نیز رشد می کنی و قد می کشی.
از او پرسیدم : من ‏چقدر قد می‏ کشم. ‏ در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر که بتواند.
گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، البته هر اندازه که ‏بتوانی و لیاقتش را داشته باشی. پس سعی کن آنقدر قد بکشی که خورشید راببینی، آنوقت دیگر اهمیتی ندارد که چقدر طول کشیده است تا ریشه هایت محکم شوند.
ریشه های زندگیت را قوی کن

 

منبع: familypsy

نظرات

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *