زبان روان

عشق به خانواده / داستان کوتاه انگلیسی + ترجمه

0
The man woke up in the morning and ate breakfast with his wife and wore his clothes and was ready to go to work
When he entered his room to remove his keys, he saw a lot of dust on the table and on the TV screen
He walked out slowly and told his wife
Believe me, bring your keys off the table
The woman entered to bring the keys; her husband saw his fingers in the middle of the dust on the desk, “Remember you, I love you,” and asked to leave the room; he saw a TV screen that was written between the dust Tonight is my dinner
The woman left the room and gave the key to her husband and smiled at her
It was as if he had reported that his letter had reached him
It’s the same wise wife that if it was a problem in life, it turns the problem from sadness and anger into happiness and smile
Never talk to your family members in an orderly manner

مردی صبح از خواب بیدار شد و با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید و برای رفتن به کار آماده شد؛
هنگامی که وارد اتاقش شد تا کلیدهایش را بردارد، گردوغبار زیادی روی میز و صفحه تلویزیون دید!
به آرامی خارج شد و به همسرش گفت: دلبندم، کلیدهایم را از روی میز بیاور.
زن وارد شد تا کلیدها را بیاورد؛ دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته “یادت باشه دوستت دارم”و خواست از اتاق خارج شود، صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود”امشب شام مهمون من”
زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد؛ انگار خبر می داد که نامه اش به او رسیده. این همان همسر عاقلیست که اگر در زندگی مشکلی هم بود، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می کند. 
●هیچوقت با حالت دستوری با افراد خانواده تان صحبت نکنید.

 

منبع: familypsy

نظرات

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *