داستانک

دعای عابد

0
روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى می گذشت، در راه به عبادت‌گاهى رسید که عابدى در آن‌جا زندگى می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانى که به کارهاى زشت و ناروا مشهور بود از آن‌جا گذشت. وقتى چشمش به حضرت عیسى
(ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان‌جا ایستاد و گفت:
خدایا! من از کردار زشت خویش شرمنده ‌ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟
خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه‌کار محشور مکن.
در این هنگام خداوند متعال به پیامبرش وحى فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی ‌کنیم، چرا که، او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل
بهشت است. و تو به دلیل غرور و خودبینى، اهل دوزخ.

 

منبع: familypsy

نظرات

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *